میشد اسم این پست رو بذارم "به حقیقت پیوستن چند رویا ".نمیدونم این چه حکمتیه که اوضاع و احوالم اینطوری بالا و پایین میشه.امروز بر عکس دیروز روز بسیار خوبی بود.دیشب وقتی از خواب پریدم ساعت 3.45 بود
جالب بودن این روز از همون موقع شروع شد چون یه ربع بعد عسلم اس داد
که کلی خواب عجیب غرییب(صحبتهای س*ی*ا*س*ی سینا با میکروفون و تلاش عزیزم برای نجات دادن سینا) دیده و الانم داره میخوابه و خوشحاله که 2 ساعت دیگه میشه خوابید.من دیگه خوابم نبرد تا بلند شدم که لباس بپوشم برم
سر کار .با دیدن لباس بد رنگ و بد قیافه فرم شرکت یه جوری شدم و دلم خواست با لباسای خودم برم .کی میتونه به من حرفی بزنه لباسای خودم پوشیدم و رفتم شرکت.ساعت 5.45 هم یه اس داده بودم به عشقم که خواب نمونه .رفتم رستوران رییس خدمات هم تازه اومده بود صبحونه رو برداشتم و به اصرار اون رفتیم میز مدیریت نشستیم جمع بزغاله ها جمع بود رییس خودمم هم بود با دیدن من همشون شروع کردن اظهار نظر راجع به من و لباس پوشیدنم و به رییسم تبریک گفتن.بزغاله های بیچاره خوشتیپ ندیدن که به من میگفتن خوشتیپ.خلاصه رفتم دفتر اس دادم به خوشگل خودم گفت خواب مونده و داره با ع-ح میاد راستش خوشم نیومد.وقتی رسید نازنینم از پنجره باهاش بای بای کردم .تا 12.30 دفتر بودم .بعد رفتم پیش عزیزم قربونش برم که هر روز ماهتر میشه.نشستم پهلوش تا 1.30دلم میخواست از همون اول که نشستم پیشش دستشو بگیرم تو دستام .ولی نمیشد.آخرش دست خوشگلشو برای چند ثانیه گرفتم تو دستام.حس خیلی خیلی خوبی بود دقیقاً انگار چند ثانیه تو این دنیا نبودم. بعد رفتیم رستوران یه 20 دقیقه ای هم تو دفتر نشستیم با هم بعد من و عشقمو و اس رفتیم ناهار.فداش بشم یهو دیدم واییییییی صورتش غذایی شده جااااااااااااااااانم.دلم خواست پاشم و لپاشو بکشم
بعد غذا جیگرم با دو بق بقوی عاشق رفت گردش منم رفتم انبار و خوابیدم تا ساعت 6 .بعدم با نانازیم صحبت کردم شارژم تموم شد اینترنتی هم به خاطر اتمام اعتبارنشد بخرم تا رفتمو از کمپ خریدم و با عشقم حرف زدم بعد هم رفتم باشگاه و بعد باشگاه هم با عزیزکم حرف زدم وبعد هم واسه خوابیدن خداحافطی کردیم.در کل روز خیلی خوبی بود
نظرات شما عزیزان:
|